اشعار سعدی
اشعار سعدی
اشعار سعدی,اشعار سعدی شیرازی,اشعار سعدی شیرازی عاشقانه,اشعاری سعدی شیرازی,اشعار حافظ شیرازی,غزلیات سعدی شیرازی,اشعار حافظ شیرازی با معنی,اشعار حافظ شیرازی Pdf,اشعار سعدی شیراز,دیوان اشعار سعدی شیرازی,اشعار عربی سعدی شیرازی,شعر سعدی,شعر سعدی شیرازی,شعر سعدی سازمان ملل,شعر حافظ شیرازی بالعربی,شعر حافظ شیرازی عربی,شعر حافظ شیرازی,اشعار سعدی شیرازی عاشقانه,شعر سعدی شیراز,شعر کوتاه سعدی شیرازی,شعر سعدی سازمان ملل,شعر سعدی سازمان ملل دروغ,شعر سعدی روی سازمان ملل,شعر سعدی و سازمان ملل,شایعه شعر سعدی سازمان ملل,شعر سعدی بر سر سازمان ملل,شعر در مورد سعدی,شعر در مورد سعدی شیرازی,شعر در مورد دوست سعدی,شعر در مورد دوستی سعدی,شعر در مورد عشق سعدی,شعر در مورد تولد سعدی,شعر در مورد گل سعدی,شعر در مورد مرگ سعدی,شعر در مورد ایران از سعدی,شعری در مورد سعدی,شعر در مورد حافظ شیرازی,شعر درباره سعدی شیرازی,در مورد شعر حافظ شیرازی,شعر در مورد دوست سعدی,شعر سعدی در مورد دوست داشتن,شعر سعدی در مورد دوست یابی,شعر های سعدی در مورد دوست,شعر درباره دوستی سعدی,شعری در مورد عشق از سعدی,شعر درمورد عشق از سعدی,شعر از سعدی در مورد تولد,شعر در مورد مرگ از سعدی,شعری درمورد ایران از سعدی,شعر درباره ایران از سعدی,شعر کوتاه درباره ایران از سعدی,شعری کوتاه درباره ایران از سعدی,شعری در مورد بهار از سعدی,شعری در مورد خدا از سعدی,شعری در مورد طبیعت از سعدی,شعر در وصف سعدی,شعر در وصف بهار سعدی,شعر در وصف دوست از سعدی,شعری در وصف دوست از سعدی,شعر وصف بهار سعدی,معنی شعر وصف بهار سعدی,شعری در وصف دوست از مولانا,شعرهای سعدی در وصف دوست
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد سعدی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ما ترک سر بگفتیم،
تا دردسر نباشد
غیر از خیال جانان،
در جان و سر نباشد
اشعار سعدی
ندانمت به حقیقت
که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست
صورتند و تو جانی.
اشعار سعدی شیرازی
من ز فکر تو
به خود نیز نمیپردازم
نازنینا
تو دل از من
به که پرداختهای؟
اشعار سعدی شیرازی عاشقانه
روی به خاک مینهم
گر تو هلاک میکنی
دست به بند میدهم
گر تو اسیر میبری.
اشعاری سعدی شیرازی
چنان مشتاقم
ای دلبر به دیدارت
که از دوری
برآید از دلم آهی
بسوزد هفت دریا را.
اشعار حافظ شیرازی
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
غزلیات سعدی شیرازی
ﮔﺮ ﺑﻪ ﺻﺪ ﻣﻨﺰﻝ
ﻓﺮﺍﻕ ﺍﻓﺘﺪ
ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻧﺶ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺷﯿﺮﯾﻦ
ﻣﻨﺰﻟﺴﺖ.
اشعار حافظ شیرازی با معنی
تو کجا نالی از این خار که در پای منست
یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست.
اشعار حافظ شیرازی Pdf
باش تا جان برود
در طلب جانانم
که به کاری
به از این بازنیاید جانم.
اشعار سعدی شیراز
هر کس به تماشایی رفته ست به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
با چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوان اشعار سعدی شیرازی
آن چه در غیبتت
ای دوست به من میگذرد،
نتوانم که حکایت کنم
الا به حضور…
اشعار عربی سعدی شیرازی
دیده را فایده آن است
که دلبر بیند
ور نبیند
چه بود فایده بینایی را.
شعر سعدی
کسی که روی تو دیدهست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند
شعر سعدی شیرازی
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
شعر سعدی سازمان ملل
اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
شعر حافظ شیرازی بالعربی
گر مرا هیچ نباشد
نه به دنیا نه به عُقبی
چون تو دارم، همه دارم
دگرم هیچ نباید.
شعر حافظ شیرازی عربی
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
ای موافق صورت و معنی، که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
شعر حافظ شیرازی
خیال در همه عالم
برفت و بازآمد
که از حضور تو
خوشتر ندید جایی را.
اشعار سعدی شیرازی عاشقانه
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
شعر سعدی شیراز
پیش رویت دگران صورت بر دیوارند
نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند
شعر کوتاه سعدی شیرازی
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم
متصور نشود صورت و بالای دگر
شعر سعدی سازمان ملل
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم
که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندان
اگرم نمیپسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
شعر سعدی سازمان ملل دروغ
سودای تو از سرم به در مینرود
نقشت ز برابر نظر مینرود
افسوس که در پای تو ای سرو روان
سر میرود و بیتو به سر مینرود.
شعر سعدی روی سازمان ملل
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید
شعر سعدی و سازمان ملل
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
شایعه شعر سعدی سازمان ملل
ای ساقی!
از آن پیش که مستم کنی از می
من، خود ز نظر بر قد و بالای تو مستم.
شعر سعدی بر سر سازمان ملل
گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست
تا شبی محرم اسرار نهانم باشد.
شعر در مورد سعدی
هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش؟
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
و آن سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
شعر در مورد سعدی شیرازی
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شب ها بگذشت
وز گفته خود هیچ نیامد یادت.
شعر در مورد دوست سعدی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
شعر در مورد دوستی سعدی
چنان به موی تو آشفتهام، به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
شعر در مورد عشق سعدی
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
شعر در مورد تولد سعدی
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
شعر در مورد گل سعدی
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
شعر در مورد مرگ سعدی
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
شعر در مورد ایران از سعدی
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
شعری در مورد سعدی
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
شعر در مورد حافظ شیرازی
میل آن دانهی خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
شعر درباره سعدی شیرازی
چشم از آن روز که بَرکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا! مکن آن جور که کافر نکند
ور جَهودی بِکُنم بهره در اسلامم نیست
در مورد شعر حافظ شیرازی
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زِرق آمدهام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
شعر در مورد دوست سعدی
به خدا و به سراپای تو، کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
شعر سعدی در مورد دوست داشتن
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
شعر سعدی در مورد دوست یابی
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت،سد نشایدبست
شعر های سعدی در مورد دوست
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خون خوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
شعر درباره دوستی سعدی
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
شعری در مورد عشق از سعدی
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
شعر درمورد عشق از سعدی
آیین برادری و شرط یاری
آن نیست که عیب من هنر پنداری
آنست که گر خلاف شایسته روم
از غایت دوستیم دشمن داری
شعر از سعدی در مورد تولد
آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
گو میخ مزن که خیمه میباید کند
گو رخت منه که بار میباید بست
شعر در مورد مرگ از سعدی
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آنکه میخواهد در آغوش
شعری درمورد ایران از سعدی
شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمه ای بر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم برهم زدند
شعر درباره ایران از سعدی
ز چشم مست تو امید خواب می بینم
تو خوش بخفت که ما را قرار خفتن نیست
به دیدن از تو قناعت نمی توانم کرد
حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست
شعر کوتاه درباره ایران از سعدی
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد
اگر هزار غمست از جهانیان بر دل
همین بسست که او غمگسار ما باشد
شعری کوتاه درباره ایران از سعدی
به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق
گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد
از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان
وزین جهت شرف روزگار ما باشد
شعری در مورد بهار از سعدی
جفای پرده درانم تفاوتی نکند
اگر عنایت او پرده دار ما باشد
مراد خاطر ما مشکلست و مشکل نیست
اگر مراد خداوندگار ما باشد
شعری در مورد خدا از سعدی
به اختیار قضای زمان بباید ساخت
که دایم آن نبود کاختیار ما باشد
و گر به دست نگارین دوست کشته شویم
میان عالمیان افتخار ما باشد
شعری در مورد طبیعت از سعدی
به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی
و گر قبول کنی کار کار ما باشد
نگارخانه چینی که وصف میگویند
نه ممکنست که مثل نگار ما باشد
چنین غزال که وصفش همیرود سعدی
گمان مبر که به تنها شکار ما باشد
شعر در وصف سعدی
تا دل ز مراعات جهان برکندم
صد نعمت را ، به منتی نپسندم
هر چند که نو آمدهام از سر ذوق
بر کهنه جهان چون گل نو میخندم
شعر در وصف بهار سعدی
درخت ، غـنـچــه برآورد و بلـبلان مســــتند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشــستند
بســاط ســبزه لگد کوب شد به پای نشـــاط
ز بس که عارف و عامی ،به رقص بر جســتند
شعر در وصف دوست از سعدی
نه بر اشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفسی می زنم آسوده و عمری به سر آرم
شعری در وصف دوست از سعدی
چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح
به از روى زیباست آواز خوش
که آن حظ نفس است و این قوت روح
شعر وصف بهار سعدی
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کان به نابینایی از راه اوفتاد
وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
معنی شعر وصف بهار سعدی
برو هر چه مى بایدت پیش گیر
سر ما ندارى سر خویش گیر
شعری در وصف دوست از مولانا
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
شعرهای سعدی در وصف دوست
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
شعر در مورد دوست سعدی
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
گر سرم میرود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
شعر سعدی در مورد دوست داشتن
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن
تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را
شعر سعدی در مورد دوست یابی
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را
سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت نما را
شعر های سعدی در مورد دوست
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
شعری در مورد عشق از سعدی
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
شعر درمورد عشق از سعدی
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
شعر از سعدی در مورد تولد
سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خود پرستی کمتر از اصنام نیست
شعر در مورد مرگ از سعدی
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
اشعار سعدی
- ۹۶/۰۸/۲۰